داستان گرامافون

آن موقع تازه سی‌سالم شده بود که دورهٔ دکتری رو شروع کردم. در اوجِ سرخوشی به سر می‌بردم. با همه می‌جوشیدم. در دفترِ کارِ قشنگم، تو کُریدورها، سعی می‌کردم نگاهم تلاقی‌گاهِ نگاهِ دیگران باشد. ولی همکارانم فکر می‌کردند من آدمِ عجیب‌وغریبی هستم. حالا، پس از سال‌ها، دیگر مثل روز برایم روشن است که آن زمان، به‌علتِ جاه‌طلبیِ بی‌حد و اندازه‌ام و توقعِ زیادی که از خودم داشتم، دیگر در با دیگران جوشیدن سخت‌گیر شده بودم....