یک: «نظریه ی ادَب» میگه که انسان دو گونه تمایل دارد، یکی تمایل به این که دوست داشته شود و فهمیده شود و دوم این که از «تحمیل» رهیده و آزاد شود. و ادب استراتژی ای هست برای تعادل این دو تمایل.
دو: یکی از مهم ترین نقدها به این نظریه اینه که درباره یِ جنبه هایِ ارتباط میان فرهنگی، صحبتی نمی کنه! یعنی این که در روابطِ میان فرهنگی هم آیا کماکان، ادب یا ادبیّت صرفا به منزله ی استراژی تعادل و هارمونی بین دو تمایل انسانیه؟!
سه: زبان! زبان! زبان! کلید بسیاری از چیزها در ادبیّتِ آدمی، در زبان نهفته است. اسمش رو میشه گذاشت: ادبیّتِ زبان شناسانه! در واقع زبان از همه ی رفتارِ انسان انتگرال میگیره! پس زبان! زبان! زبان.
چهار: من دوست دارم برای Politeness، «ادبیّت» به کار بگیرم؟ چرا؟! چون «ادب» قبلا مصادره شده!
پنج: من این شعرِ مولانا که «میگه از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب» را نمی فهمم! میخوام ببینم میشه اون رو با نظریه های غربی در مورد ادبیّت، مقایسه کرد؟! اصلا ریشه یِ فلسفیِ ادب با politeness چه قدر فرق داره؟